به گزارش سینماپرس، «دشت خاموش» ساخته احمد بهرامی که این روزها در سینمای هنروتجربه اکران شده در جشنوارههای مختلف مثل ونیز نگاهها را به خود جلب کرده است. دشت خاموش فقط میتواند یک اثر جشنوارهای باشد؛ جشنوارههایی که چشم امیدشان به آثاری است که ذلت و درماندگی یک کشور را نشان بدهند؛ اثری که با پُز شبهروشنفکری میخواهد مثلاً حال و احوال انسانی را روایت کند، اما این روایت آنقدر کش و قوس دارد که دچار محتوازدگی میشود و هر آنچه در چیدمان فرم تلقی میشود در حد ادا و اطوار اجرایی یا تکنیکی (!) متوقف میماند.
فیلمساز آنقدر تحت تأثیر آثار شهید ثالث و فیلمهای اینچنینی بوده که فقط توانسته سکانس پلان طولانی بگیرد، دوربینش را آرام حرکت دهد، ریتمش را کند و تصویر را سیاه و سفید کند تا بدبختی آدمهای فیلم گیراتر شود، تکرار یک موقعیت و ایستادگی زمان و روایت زندگی آدمهای کورهپزخانه نه تنها نمیتواند ایجاد فرم کند بلکه باعث پرت شدن مخاطب به بیرون از فیلم میشود. اگر فیلمساز تا این حد تشنه خودنمایی نبود، قطعاً دشت خاموش میتوانست یک فیلم کوتاه باشد چراکه فیلم در دقیقه ۴۰ تمام میشود و دیگر تا سکانس آخر چیزی برای گفتن ندارد. قطعاً فیلم هنری ساختن اولویت فیلمساز بوده، اما نمیشود تمهیدات ناکارآمد را با متنی که وجود ندارد، منطبق کرد.
دشت خاموش متن کوتاهی دارد. یک مدیر آجرپزی به دلیل مشکلات مالی قصد دارد کارگاهش را تعطیل کند، حالا فیلمساز با عقاید ضدانسانی و ضدکارگری قصد داشته یک فیلم هنری! بسازد، اما این فیلم هنری که فقط نمای طولانی مفهومزده دارد، چگونه میتواند بسترساز مناسبی برای یک اثر دغدغهمند انسانی باشد؟ به طوری که کارگردان سمت آقاخان ایستاده و میخواهد شاهد لجنمال شدن انسانهایی باشد که کارگر آن کورهپز خانهاند، در این میان مفهوم برای فیلمساز همان رسیدن به هیچ است که از نهیلیسم میآید.
پوچگرایی مطلق در فیلم موج میزند و آن یخ و باد که میتواند نماد زندگی باشد در یک ابهام میماند. دشت خاموش در به تصویر کشیدن عشق و خیانت و مذهب دچار محتوازدگی مفرط است و نتوانسته در متن به چنین عناصری پاسخ مشخصی بدهد چراکه اساساً نگاه فیلم جشنوارهای بوده و به همین دلیل فیلمساز با هوشمندی تاریخ روایت قصه را هم لو نمیدهد. اینکه این قصه برای قبل انقلاب است یا بعد مشخص نمیشود. هیچ ابزار تکنولوژیکی حتی تلویزیون یا تلفن هم در فیلم وجود ندارد و یک بدویت محض حاکم بر جهان فیلم است و این همان میل فیلمساز به عقبماندگی جامعه را نشان میدهد.
جامعه کدر، سیاه و مأیوسکننده که آخرش اجبار به خودکشی است. این نگاه ترسناک کارگردان به جامعه نمیتواند برای یک برهه خاص باشد و او با اجرای تکراری در سخنرانی آقاخان نشان داده است این اتفاقها میتواند در سالهای مختلف رخ بدهد و همه آدمها مانند کارگران آن کورهپزخانه با کشیدن ملحفه به روی خود، خود را تمثیلوار دفن میکنند و در آخر لطفالله با مواجه شدن با بیکسی مطلق خودش را با آجرها زنده به گور میکند.
دشت خاموش ادعای مدرن بودن در روایت و اجرا دارد، بنابراین شخصیتپردازی کلاسیک وجود ندارد، یعنی نحوه و چرایی عشق ابراهیم به گوهر و همینطور نحوه عاشق شدن لطفالله به سرور نشان داده نمیشود یا اینکه چطور ابراهیم و گوهر فرار میکنند یا اینکه لطفالله چطور از صیغه بودن سرور با آقاخان خبر داشته است و دوباره به او عشق میورزیده!؟ فیلم دچار زیادهگویی در اجراست و این هم ربطی به فرم یا تکنیک ندارد چراکه انتخاب چنین موضوعی با چنین شکل و شمایل اجرایی فقط میتواند جایزههای فیلم را زیاد و اعتبار زیست و طرز زندگی ایرانیان را زیر سؤال ببرد.
*جوان
ارسال نظر